آقای بازجو، دوستان من آزاد می شوند، ولی تو همچنان در زندان می مانی

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

 هنوز در تب و تاب بازداشت سلمان سیما و محمد صادقی و حسن اسدی بودم و داشتم نامه ای برای دوستان دربندم می نوشتم، از بازداشت سلمان، که مریض بود و با همه دردسر هایش و درس نیمه کاره اش، هیچ گاه زمین نمی نشست، از محمد که در اوج عصبانیت هم شعر می خواند و از حسن که هیچ گاه خنده از لبانش دور نمی شد. داشتم می نوشتم برای خودشان که دلتنگشانیم، برای بازجوهایشان که باور کنند جرمی جز دادخواهی نداشته اند و برای خانواده شان که بدانند دوستانمان را فراموش نمی کنیم. اما هنوز نیمه کاره بود و زمان می برد تا کامل شود.


حدود ساعت 8 شب یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت، فکر می کند سورنا بازداشت شده، ببینم می توانم خبری از او بگیرم یا نه، با چند تلفن و چند خبر نصف و نیمه اطمینان پیدا کردم که بازداشت شده، سعی کردم فکر نکنم چه افراد دیگری بازداشت شده اند، ولی مگر می شد، بعد از چند ساعت مطمئن شدم، که مهرداد و علیرضا و سینا و البرز و ... هم بازداشت شده اند. خبر بد بود با اعلام خطر، اعلام خطری برای بازداشت دیگر دوستان. دیگر از آن ساعت از هر تلفنی می ترسیدم، لرزم می گرفت، فاجعه بزرگ تر از آنی است که بتوان باور کرد. پیش از آن هم که خبر بازداشت عباس حکیم زاده. اینقدر اسم زیاد است که می ترسم نام کسی از قلم بیافتد. به یاد مادر و پدر عباس می افتم، که روزها و ساعت ها پشت در اتاق بازپرس ویژه امنیت می نشستند منتظر دیدار با حداد و سبحانی و من که هر روز برای پیگیری پرونده ام به آن جا می رفتم، تنها می توانستم بگویم، آزاد می شود، نگران نباشید، حرفی که با زدنش خودم هم از خودم بدم می آمد چیز دیگری برای گفتن نداشتم.


حالا دوستانم باز بازداشت شده اند، زبانم از بیان قاصر است، نمی دانم چه کاری می توانم بکنم، چه باید بگویم، کجا بروم، گیجه ای که سرم را به درد می آورد. اما برای دوستانم می نویسم، برای دوستانی که نمی دانم چقدر باید منتظر بمانم، چقدر باید این سوی دیوارهای اوین بنشینم، چقدر باید چشم به در باشم و منتظر خبر که شاید زودتر آزاد شوند. اما می دانم، زندان برای همیشه نیست؛ آزاد می شوند و رها، ولی آقای بازجو، شما باز همان جا هستید، بی هیچ تفاوتی، شاید آدم ها فرق کنند ولی همه یک چیز می گویند، می گویند، "انسانم آرزوست" آرزویی که شما آن را سلاخی می کنید، سلاخی می کنید که شاید ذهن ها را بشویید و افکارشان را پاره کنید، اما خوب می دانید، همیشه شما آن سوی دیوار هستید و دوستان ما، حتی در آن چهاردیوار آزاد و رهایند، فکر می کنند و می اندیشند. جرمشان همین است، پس با آن ها حرف بزن، بپرس شاید یادت بیاید، از همین جنسی، از همین خون و آب خاک، تنها فرقت این است که نمی خواهی باور کنی انسان آزاد زاده شده و به بهای آزادی از بهشت رانده، پس آزاد باش، زندان آنقدر سخت تر از رانده شدن از بهشت نیست. دوستان ما روزی آزاد می شوند، از بند رها می شوند و به این سوی دیوار می آیند، ولی به این فکر کن، که هم چنان تو باید آن سوی دیوار بمانی و سوالات تکراریت را مرور کنی.


+ شاید تنها خبر خوب امروز انتقال عبدالله مومنی به بند عمومی باشه! چقدر دلتنگشم

 

+ بازداشت گسترده فعالین دانشجویی لیبرال در تهران، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP