فكرش آنقدر رشيد تر از نامش است كه هيچ قل و زنجيري تاب تحمل ندارد

۱۳۸۸ دی ۴, جمعه


مشت مي كوبم بر در



پنجه مي سايم بر پنجره ها

من دچار خفقانم، خفقان

در ها را باز كنيد،

مي خواهم فرياد بلندي بزنم

تا شما هم بشنويد

آنقدر از بازداشت نوشته ام كه نمي دانم ديگر چه بنويسم، چه طور بنويسم، اصلا رمقي براي نوشتن مانده است يا نه! خبر مثل هميشه كوتاه بود،‌با بغضي فروخورده در گلو، رشيد بازداشت شد. اولين باري كه رشيد را ديدم با كتابي در دست،‌نوشته اي زير بغل و صورتي بي حالت، چيزي بين خنده و شادي و اخم و حصرت. اولين جلسه براي تشكيل هيات تحريريه جديد فردوسي. آن قدر ساده و بي آلايش بود كه فكر نمي كردي اين نوشته ها از قلم او سرازير مي شود و اين گونه وا‍ژگان ساده در برابرش زانو مي زنند.

رشيد بازداشت شد،‌به جرم كتاب خواندن،‌به جرم انديشيدن، به جرم ... . نمي دانم از او چه مي خواهند بپرسند، ولي شايد بتوان به بازجويانش گفت، بنشينيد و به رشيد گوش دهيد، بگوييد برايتان بگويد، كتاب خانه ي ذهن او هرگز با حرف ها و پرسش هاي شما پاك نمي شود. مگر مي توان انساني را به بند كشيد و انديشه اش را دزديد. رشيد بازداشت شد، تا ثابت كند خرد ستيزي عميق تر از آنيست كه فكر مي كنيم.

نمي دانم چه بنويسم،‌فقط مي گويم حالا كه جسم او را به بند كرده ايد، لااقل نوشته هايش را بخواند،‌زبانش سبز است و سرش سرخ، ولي اين سر به باد دادني نيست، عظيم تر از آن است و نمي توان هيچ طناب داري پيدا كرد كه تحمل كشش را داشته باشد،‌هيچ ديواري كه نفوذ صداي ساده و بي تكلفش را تاب بياورد. چه مي خواهيد بپرسيد،‌مي خواهيد بگوييد فكر نكند، ننويسد، مگر مي شود، روح و جان و خونش عجين با نوشتن و خواندن است. شايد برايش نفس نكشيدن بسيار راحت تر باشد. رهايش كنيد، تنها با اين كار به او فرصت مي دهيد،‌دقيقه اي راحت تر فكر كند، بيانديشد و آن همه خوانده و دانسته اش را مرور كند. شما نمي توانيد او را به بند كنيد. فكرش رشيد تر از نامش است، رهايش كنيد.

نمي دانم بايد نگران بود يا نه، نمي دانم ديگر حتي بايد غصه خورد يا نه، ولي مي دانم با به بند كردن او،‌تنها فكرش را، نوشته هايش را بيشتر همه مي خوانند. شايد اين هم خدمتيست از شما، كه مردم بيشتر بخوانند، بيانديشند و ببينند خود كامه را راهي جز بند كردن جسم نيست و بايد انديشه شان را رشد دهند.

از همه چيز خسته شده ام،‌دلگيرم، صدايم در گلو خفه شده است،‌مانند هميشه خبر كوتاه بود، ولي با بغضي كه نفس بر آدم تنگ مي كرد،‌با بغضي كه روح آدم را مي آزرد، با بغضي كه، هنوز در گلويمان خشك نشده است. رشيد را آزاد كنيد او را بخوانيد،‌بخوانيد و بخوانيد و ... شايد بتوانيد درك كنيد كه اين فرد را غل و زنجير به بند نمي كند، طناب دار نفس نمي كشاند، انديشه اش ماندنيست. به جسمش نيازي ندارد. تنش را زخمه نزنيد، روح و فكرش زخمه نمي خورد.

+سلمان سیما، سینا شکوهی، مهرداد بزرگ، مهدیه گلرو، احسان دولت شاه، فواد شمس و بسیاری دیگر از دانشجویان همچنان در سلول های انفرادی به سر می برند.

0 نظرات:

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP