برای علیرضا موسوی، که میهمانان تولدش، تنها بازجوها هستند
۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه
علیرضا موسوی امروز پشت دیوارهای زندان است، در سلول های انفرادی 209، تنها هم کلامش بازجویانی هستند، که نه علیرضا حرف آن ها را می فهمد، نه آن ها حرف علیرضا را. تنها شمع تولدش، سیگار بازجوهاست که دود می شود در هوای مه آلود زندان.
علیرضا تنها برای اندیشه اش بازداشت شد، برای این که نخواست باور کند، حقیقت یافتنی نیست، جرمش این بود. جرم کمی نبود، نزدن مهر سکوت بر لباهش، لب هایی که امروز تنها باید برای جواب به بازجوها باز شود. سخنی برای گفتن ندارد آقای بازجو، حتی کیکی که سیگار شما را به جای شمع بر آن بگذارد و فوت کند، حداقل بگذارید چند کبریت برای خودش آتش بزند، و تنها ترین تولدش را فوت کند، سالی که گذشت، فکر کند، برای چه این همه خیابان ها را بالا و پایین کرد که مردم حضوری انقلابی پای صندوق های رای داشته باشند، فکر کند، که فکر کردن کاری بس زشت است که نباید در این روزگار به آن تن داد. ولی می دانم، امروز تمام دیوارها در برابرش زانو می زنند و می گریند، که ای کاش توانی برای حرکت داشتند.
علیرضا، نمی دانم در آن جا که هستی می دانی یا نه، اصلا به تولدت فکر می کنی یا نه؟ نه حرفم از پایه اشتباه است، روز تولد آدمی مهم ترین روز زندگیش است، مگر می توان فراموش کرد، می دانم در ذهنت تک تک 21 شمع کیکت را فوت می کنی، شمع هایی که تنها آتش شوق می آفرینند. شمع هایی که جرات سوزاندن فکرت را ندارند.
علیرضا، بیرون که آمدی، تولدی می گیریم، تولد رهایی از بندی و ورود به بندی دیگر. می دانم بازجو ها به تو می گویند، دیگر از امروز باید منتظر باشی تا تمام شمع های تولدت را در زندان فوت کنی، ولی این را هم خوب می دانم، که تو اگر به چهره آن ها نگاه نکنی و بخندی، در دلت خواهی خندید که هیچ دیواری پایسته نیست.
علیرضا، می دانم که به زودی از بند رهایی میابی و می آیی. پس تا آن موقع منتظرت هستیم و کس کیک تولدت را نمی برد. رقص چاقو زیباییش در برابر صاحب مجلس است، حالا که آن جایی کسی نای رقص چاقو هم ندارد.
علیرضای عزیز، زاد روزت خجسته.
0 نظرات:
ارسال یک نظر