کمتر از 10 روز تا اعدام نوجوانی دیگر، صفر انگوتی

۱۳۸۸ مهر ۲۰, دوشنبه

روایت اعدام روایت سختیست، حال اگر به اعدام کودکان و نوجوانان زیر 18 سال بخواهیم بپردازیم که سختی دو چندان است. کمتر از 24 ساعت از اعدام بهنود شجاعی، نوجوانی که بعد از 4 بار که به پای چوبه دار برای اعدام آورده می شد و هربار فشارهای بین المللی و داخلی مانع اعدامش می شد در میان نا باوری بیش از 200 نفر از مخالفین اعدام در زندان اوین اعدام شد. اما داستان از این جا آغاز نشده و است و به این جا نیز ختم نخواهد شد، کمتر از 10 روز دیگر نوجوان دیگری به نام صفر انگوتی که در 17 سالگی مرتکب قتل شده است اعدام خواهد شد. وی در حال حاضر تنها 20 سال سن دارد و پس از نزدیک به 4 سال تحمل شرایط زندان باید خود را برای اعدام آماده کند.


در ادامه گزارشی درباره نحوه ارتکاب جرم این نوجوان که در وبلاگ یکی از وکلای ایشان، آقای  محمد مصطفایی آمده است را مطالعه می فرمایید:


"صفر انگوتی متولد 29/6/1368 می باشد که در زمان ارتکاب جرم 17 ساله بوده است او در تشریح حادثه می گوید:« ساعت حدود 7:30 تا 8 شب بود که با دوستانم به نامهای محمد، مصطفی، سیروس و اسماعیل در حال قدم زدن در خیابان طالقانی بودیم چند دقیقه ای گشتیم یکی از دوستانم گفت از خیابان نگارستان برویم به آخر کوچه که رسیدیم دو نفر ایستاده بودند یکی مقتول بود که با فاطمه ( دختر مورد علاقه من صحبت می کرد) و دیگری از دوستان مقتول به نام مجتبی بود . تا فاطمه من را دید مخفی شد و یک آن محل را ترک کرد مهدی به طرف من آمد و گفت چه می خواهی و من گفتم آمدم احوال پرسی کنم به من گفت سوار موتور شو می خواهم ببرم جایی و من هم نترسیدم و سوار شدم مسافت کوتاهی حرکت کردیم موتور را نگه داشت گویا مست هم بود به من گفت پررو شدی و بعد حرفهای نامربوطی زد با با هم درگیر شدیم و دوستانم آمدند و ما را جدا کردند خیلی ترسیده بودم به منزل رفتم و برای اینکه برایم اتفاقی نیافتد با یک عدد چاقوی دست ساز داشتم برداشتم و به کمرم بستم آمدم بیرون از خانه به طرف منزل یکی از دوستانم رفتم در راه بودم که از پشت صدای موتوری را شنیدم برگشتم دیدم مقتول به سرعت به طرف من می آید از ترسم چاقو را در آوردم بدون آنکه قصد ضربه زدن داشته باشم به او گفتم وایستا ببینم حرف حسابت چیه ولی او نیاستاد و به طرف من آمد من دستم را به طرفش بردم . اصلا نفهمیدم چطور شد اصلا فکر نمی کردم چاقو به وی اصابت کرده باشد ولی از شانس بد من چاقو به یقه پیراهنش خورده بود و ومقتول تعادلش را از دست داده و به وانتی که در نزدیکی ما بود برخورد کرد و ته چاقو نیز با برخورد به وانت به گردن مقتول فر رفته بود م نمی دانستم باید چه کار کنم  صحنه را رها کردم و ناخواسته دویدم و به خرابه ای رسیدم تا ساعت 12 شب آنجا بودم به سمت منزل فاطمه رفتم و به پدر فاطمه گفتم من به خاطر دخترشما یک نفر را با چاقو زدم او به من گفت فرار کن . من به سمت خیابان بانک صادرات رفتم و تعدادی از دوستانم را دیدم از آنها مقداری پول گرفتم و به سمت حرم حضرت معصومه در قم رفتم عذاب وجدان داشتم بعد از راز و نیاز کردن تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم به منزل آمدم و با پدرم به پاسگاه رفتم و خودم را معرفی کردم.»"


همان طور که در گزارش آمده شده، نه تنها انگیزه قبلی برای ارتکاب جرم وجود نداشته و در حالت روانی عادی نبوده بلکه خود نیز در کمتر از 24 ساعت به پاسگاه پلیس رفته و خود را معرفی کرده و درباره وضعیت خود به طور کامل گزارش داده است که هیچ کدام از این موارد در پرونده این نوجوان مد نظر قرار نگرفته است.


همچنین در ماده 37 کنوانسیون حقوق کودک آمده است:


ـ ممنوعیت شکنجه، تضمین قانونی در اجرای مجازات:


حکومت ها تضمین می کنند که:


الف( هیچ کودکی مورد شکنجه قرار نگیرد و رفتار غیر انسانی و توهین آمیز با او نشود. اجرای مجازات اعدام و حبس های طولانی مدت برای کودکان تا قبل از پایان سن هجده سالگی ممنوع است.


ب( توقیف و حبس های غیرقانونی و بر پایه ی تصمیم های شخصی، ممنوع است. حکم زندانی شدن برای کودکان مطابق قانونی و بعنوان آخرین امکان و آنهم برای مدتی بسیار کوتاه، صادر می شود.


ج( با هر کودکی که در حبس بسر می برد باید رفتاری انسانی و بدون تحقیر و توهین و متناسب با سن او داشت. این کودکان را باید در زندان از بزرگسالان جدا نمود مگر اینکه این عمل به نفع کودک نباشد. هر کودکی حق دارد با خانواده خود بصورت ملاقات و یا نامه ارتباط داشته باشد، مگر در شرایط فوق العاده استثنایی.

 

د( هر کودک زندانی حق استفاده از وکیل را برای دفاع از خود دارد و باید در دادگاه قانونی و ناوابسته که جانبدار دولت، حزب، فرقه یا آیینی نباشد، محاکمه شود. کودک حق دارد به دیگر مراجع صلاحیت دار قانونی در مورد حکم خود شکایت کند و به کار او سریع رسیدگی شود.


با توجه به این که ایران به این کنوانسیون پیوسته است و تمامی مفاد آن را به طور کامل پذیرفته است، و مقامات دادگستری ایران نیز باید بر اساس پذیرش این قانون توسط مجلس شورای اسلامی آن را به اجرا در آورند که متاسفانه امروز شاهد زیر پا گذاشتن این قانون و اعدام عده ای از کودکان در ایران هستیم.


با توجه به موارد ذکر شده، باید تمامی مخالف با اعدام، از تمام پتانسیل موجود استفاده نمایند تا به هر نحو از اعدام کودکی دیگر جلوگیری شود.

Read more...

تصاویری از تجمع برای جلوگیری از اعدام بهنود شجاعی،زندان اوین،19 مهر

۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

از حدود ساعت 2 بامداد جمعیت رفته رفته زیاد می شدند، همه از خواب خود زده بودند و به در زندان اوین آمده بودند که خانواده احسان را راضی کنند که جوان دیگری بر دار نشود، اما شد.
عکس هایی که از دیشب در زندان اوین که دوستان گرفتن را در اینجا می گذارم.
پدر احسان، ولی دم، که نمی توانست تصمیم بگیرد، ولی آخر تصمیم گرفت!




برای عکس ها هم از فرناز کمالی عزیز تشکر می کنم که این وقایع را مستند کرد

Read more...

صدا گرفته بود، تنها گفت تمام شد، بهنود اعدام شد، نگذاریم صفر انگوتی را اعدام کنند!


دیشب غوغایی بود، نه هیچ کس به فکر سیاست بود، نه به فکر خود، تنها همه به واسطه احساس انسان دوستی، خواب را بر خود حرام کرده بودند و ساعاتی پس از نیمه شب را در مقابل زندان اوین انتظار می کشیدند که شاید بتوانند از اولیای دم یک نوجوان دیگر، رضایت بگیرند و شادی را به خانه ی آن نوجوان بازگردانند.

حدود ساعت 2 بامداد به زندان اوین رسیدیم، در ابتدا حدود 50 نفر از مادران صلح، فعالین حقوق بشر، هنرمندان و ... حضور داشتند و هر لحظه بر تعداد آن ها افزوده می شد. بعد از چند دقیقه، آقای اولیایی فر، یکی از وکلای بهنود به آن جا رسید، خانواده بهنود را معرفی کرد و همین طور، فردی که به نمایندگی از یونیسف در جمع حضور داشت.

همه امیدوار بودند، هیچ کس از غم صحبت نمی کرد، بی صبرانه منتظر بودند که اولیای دم بیایند و خبر بخشش آن ها، همه را مدهوش کند، آسمان بخندد و صبح را با خنده و جشن به خانه بازگردند.

بعد از ساعتی، آقای مصطفایی، دیگر وکیل پرونده هم رسید، همین طور بر تعداد افزوده می شد، تا حدود ساعت 4 که بیش از 200 نفر از همه قشرهای مردم جلوی زندان حضور داشتند. حدود ساعت 4 بود یا زودتر که خانواده احسان (مقتول) به در زندان رسیدند، با این که چندین بار تاکید شده بود که هیچ کس حجوم نبرد، باز همه از شوق، یا امید این که اثر بگذارند حجوم بردند، به جلوی در کوچک زندان رسیدیم، جایی که برای بسیار خبر خوش می آورد، یاد دوستانی افتادم که برای آزادیشان در زندان جمع شده بودیم و از آن در بیرون آمده بودند. هیجان وصف ناپذیری بود، همه امید داشتند و ... .

پدر احسان لب به سخن گشود، گریه می کرد، گفت من هم پدر هستم، گوشه دلم کشته شده، همه تنها هم دردی می کردند، برادر احسان، عصبانی بود و فقط می گفت برادر کوچکم کشته شده، پدرم را رها کنید، هر کسی سراغ مادر احسان را می گرفت، خواهر احسان مانع می شد و می گفت، مریض است، رهایش کنید، همه تنها فریاد می زدند، ببخشش، هر لحظه در میان شیون و ناراحتی سکوتی همه جا را فرا می گرفت که گوش فلک را کر می کرد. مادر سهراب اعرابی جلو رفت، گفت من یک ماه جلوی این زندان معطل شدم، هر روز به من امید دادند که فرزندم زنده است، تا در روز آخر فهمیدم کشته شده، من هم داغ دارم، به حرمت خون های ریخته شده ببخش، اما نبخشید!

در آخر پدر باز لب به سخن گشود، گفت می بخشم، بگذارید بروم داخل، نمی توانم فکر کنم. پدر و مادر احسان به همراه آقای اولیایی فر و آقای مصطفایی به داخل زندان رفتند، لحظه ی غریبی بود، هر کسی کاری می کرد که این لحظات مرگ بار سریع تر بگذرند، همه امید داشتند و می گفتند پدر می بخشد، عده ای دست به دعا بردند و امن یجب می خواندند، عده ای زیارت عاشورا، عده ای سیگار دود می کردند و عده دیگری می گفتند چند روز دیگر صفر انگوتی اعدام می شود، مبادا فراموشش کنیم. راه های جدید برای گرفتن رضایت از اولیای دم به ذهن ها می رسید، ساعت گذشت. در کنار کوهیار گودرزی و دکتر فیروزی ایستاده بودم، تنها به ذهنم رسید که ببینم اذان صبح چه ساعتیست، که شاید بتوانیم انتظارمان را تخمین بزنیم تا چه ساعتی باید صبر کنیم که خبر شادی بخش رهایی بهنود از دیوارهای زندان به گوشمان برسد، 192 را گرفتم و متوجه شدم اذان صبح گفته شده و تا طلوع آفتاب 1 ساعت زمان باقیست، ساعت 5 و پنج دقیقه صبح بود، چند دقیقه بعد شیونی بلند شد، تا آن لحظه هر چه تلفن همراه آقای اولیایی یا آقای مصطفایی را می گرفتیم جواب نمی دادند، شیون که بلند شد تلفن ها را دوباره به دست گرفتیم، من به آقای اولیایی زنگ زدم و کوهیار به آقای مصطفایی، خبر یکسان بود، صدای گرفته و بغض آلود که جرات گریه شدن ندارد، نمی دانم پای تلفن خداحافظی کردم یا نه، تنها یادم می آید نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم، نمی دانستم به کجای این شب تیره باید بیاویزم، تنها پای تلفن گفته شد، "تمام شد".

دیگر یادم می آید که تنها صدای شیون می شندیدیم، گریه بود، فریاد بود، نگاهم به دنبال پدر بهنود رفت، از این سو به آن سو، پدر بهنود گریه نمی کرد، سرگشته بود، گم کرده ای داشت، یادم می آید از این سو به آن سو می دوید، آرام راه می رفت، شاید نمی خواست باور کند که امروز پسر جگر گوشه اش هم باید به کنار مادر خود برود و آن جا آرام بگیرد. شاید نمی خواست باور کند که قرار است جسد بی جان او از زندان بیرون بیاید، شاید نمی خواست باور کند که ...

محمد مصطفایی و محمد اولیایی فر از در کوچک زندان بیرون آمدند، خبرشان همانی بود که بود، گریه نمی کردند و در نگاهشان پیدا بود که اگر تاب داشتند چنان فریادی می کشیدند که گوش فلک کر شود و آسمان به دست و پای آن ها بیافتد، بعد از چند دقیقه، انگار تازه باور کرده بودند، شروع کردند به گریه کردن، نمی دانم در آن لحظات، آن مادر و پدر که صندلی را از زیر پای جوانی می کشیدند به چه فکر می کردند.

یک نفر از میان جمعیت امان خواست که سخن بگوید، فریاد زد که بهنود اول راه است، بهنود را فراموش نکنیم، تا بتوانیم دیگراان را نجات دهیم، صفر انگوتی در آستانه اعدام است، کاری کنیم که او اعدام نشود.

همه با هم آماده می شویم، صفر انگوتی ده روز دیگر پای چوبه دار می رد، نگذاریم او را اعدام کنند.


+معرکه، شعری از بابک خوش جان، درباره اعدام کودکان و بهنود

Read more...

بهنود شجاعی اعدام شد!!!

هیچ چیز برای گفتن باقی نمانده است!!!

اعدام شد!
تمام شد!

Read more...

پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم/ نامه جمعی از بلاگرهای ایرانی برای آزادی علی پیرحسینلو


روزگاری دور و نزدیک در پرسه‌های اینترنتی خود به صفحه‌یی در اینترنت برمی‌خوردیم که در بالای صفحه‌ی آن نوشته شده بود «پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم». علی پیرحسین‌لو از دوستان قدیمی‌مان در وبلاگ‌ستان پارسی نویسنده‌ی این صفحه بود که مانند بسیاری از ما اندیشه‌ها و تفکرات خود را در وبلاگ‌اش بدون پرده‌پوشی و با شجاعت می‌نوشت.

در گیر و دارهای حوادث بعد از 22 خرداد و  در ادامه‌ی بازداشت گسترده‌ی روزنامه‌نگاران و نویسنده‌گان و اهل اندیشه که همه از سر کینه‌توزی و انتقام بود،علی پیرحسینلو یا همان الپر قدیمی وبلاگ‌ستان به همراه همسرش  (فاطمه ستوده) بازداشت و روانه‌ی زندان شده است. همسرش در ابتدای امر آزاد شد، ولی علی هم‌چنان زندانی است

اکنون بیش از سه هفته است که علی دوست و همراه قدیمی‌مان زندانی است و در زندان اوین حال و روزگار او از ما و خانواده و همسرش پوشیده است. کسی که بدون پرده پوشی می‌نوشت، اکنون در غباری از بی‌خبری در زندانی نگه‌داری می‌شود که جای و او امثال او آن‌جا نیست. در زندانی که دیگر دوستان وبلاگ‌نویس‌مان‌، هم‌چون محمدعلی ابطحی، هنگامه شهیدی، فریبا پژوه و بسیاری دیگر در بازداشت به سر برده و از کانون گرم خانواده‌ی خود دور هستند؛

برای این‌که اعتراف کنند به ناکرده‌ها، برای این‌که پرونده‌شان مشروعیتی باشد برای دولتی که مشروع نیست، برای این‌که بدون پرده پوشی سخن گفتن در این دیار جرم محسوب شده و سرانجام صادقانه نوشتن و صادقانه زنده‌گی کردن و صادقانه اندیشیدن زندان است و از دیدگاه تمامیت‌خواهان جرم.

پوشیده چه گوییم، همینیم که هستیم؛ علی پیرحسینلو مجرم نیست، جای او زندان نیست، بازداشت و زندانی کردن او و بازداشت دیگر دوستان‌مان که اکنون ماه‌ها است در زندان‌اند و زیر فشارهای نامتعارف و غیرقانونی و غیر انسانی، بازداشت همه‌ی ما وبلاگ‌نویسان ایرانی است.

پوشیده چه گوییم همینم که هستیم؛ ما جمعی از وبلاگ‌نویسان ایرانی خواهان آزادی علی پیرحسینلو و دیگر دوستان وبلاگ‌نویس‌مان هستیم. ما می‌خواهیم که وی هر چه زودتر نزد خانواده و همسرش بازگردد و پرونده‌سازی و تهمت و افتراها از روی او رخت بربندد. ما وبلاگ‌نویسان ایرانی حضور علی پیرحسینلو در زندان را بر خلاف موازین حقوق‌بشر و رفتاری غیرقانونی و غیرانسانی می‌دانیم. ما خواهان آزادی هر چه سریع‌تر علی پیرحسینلو و دیگر دوستان وبلاگ‌نویس دربندمان هم‌چون هنگامه شهیدی، محمدعلی ابطحی و فریبا پژوه هستیم

+وبلاگی برای آزادی علی پیرحسینلو

Read more...

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP