چوب جهالت بر تن نحیف فعالین مدنی

۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه


تعاریف بیشماری از«جامعه مدنی» وجود دارد. تعریف مدرسه اقتصاد لندن که مرکزی برای پژوهش در مورد جامعه مدنی است، گویاست: "جامعه مدنی به بستری از کردارهای مشترک غیر تحمیلی، حول منافع، اهداف، ارزشهای مشترک گفته میشود. در تئوری قالبهای نهادینه آن با دولت، خانواده، بازار متفاوت است.هرچند که در عمل مرز میان دولت، جامعه مدنی، خانواده و بازار پیچیده، نامشخص و محل مناقشه است. جامعه مدنی عمومآ شامل طیف متنوعی از فضاها، عاملین و قالبهای نهادینه است که در درجات مختلف تشریفات، استقلال داخلی و قدرت قرار دارند. جوامع مدنی اغلب به وسیله نهادهایی مثل موسسات خیریه ثبت شده، سازمانهای غیردولتی توسعه انجمنهای گروهها، سازمانهای زنان، سازمانهای عقیده محور، انجمنهای متخصصین، اتحادیههای کارگری، گروههای خودیاری، حرکتهای اجتماعی، انجمنهای صنفی، ائتلافها و گروههای مدافعین پر میشوند."

اما می توان اولین باری که نام جامعه مدنی در ایران بر سر زبان ها افتاد را بعد از دوم خرداد و انتخاب سید محمد خاتمی به عنوان رئیس جمهور دانست. شاید تا آن زمان کمتر کسی از قشر عامه جامعه نامی به نام جامعه مدنی شنیده بود. اما این روزها نیز جامعه مدنی را بر اساس تعاریف موجود می توان دور از تصور دانست، در ایران با شرایط کنونی،تنها عده ای محدود که به صورت آگاهانه برای پیشبرد جامعه به سمت دموکراسی فعالیت می کنند را می توان فعال مدنی نامید. اما چه چیزی باعث اهمیت فعالیت فعالین مدنی و متعاقب آن جامعه مدنی می شود. در پاسخ باید به ارتباط تنگاتنگ جامعه مدنی و دموکراسی نگاه کرد، آبشخور اولیه ادبیات راجع به پیوند جامعه مدنی و دموکراسی، نوشتههای ابتدایی لیبرال مثل "ده توکویل" بودهاند.هرچند که به روشهای مهمی توسط نظریهپردازان قرن بیست مثل "گابریل آلموند" و"سیدنی وربا" پیشرفت کرده. آنان کسانی بودند که نقش جامعه مدنی را در نظم دموکراتیک حیاتی دانستهاند. آنها در این رابطه بحث کردهاند که عناصر سیاسی خیلی از نهادهای جامعه مدنی، هوشیاری بیشتر و شهروندی بااطلاعتر را به وجود میآورد. کسانی که به گزینههای بهتری در انتخابات رای میدهند، در سیاست مشارکت میکنند و در نتیجه حاکمیت را پاسخگوتر نگاه میدارند.


با شروع به کار دولت اصلاحات، فعالیت ان جی او ها، یا همان سازمان های غیر دولتی که یکی از مهم ترین شاخصه های یک جامعه مدنی است، افزایش چشم گیری یافت اما از ابتدای دوره دوم ریاست جمهوری محمد خاتمی، می توان پروژه منفعل کردن فعالین مدنی را شاهد بود. دوره ای که فشار بر فعالین دانشجویی، سازمان های غیر دولتی، گروه های حقوق بشری و ... را شاهد بودیم. اما این فشارها با روی کار آمدن دولت نهم و محمود احمدی نژاد به اوج خود رسید، به طوری که در حال حاضر می توانیم شاهد باشیم، عملا هیچ ان جی اویی وجود خارجی ندارد و پس از انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری نیز، بسیاری از فعالین مدنی به زندان افتاده اند و با صدور قرار مجرمیت های بسیار سنگین و دور از انتظار سعی در سرکوب کامل این جریانات دارند. اما مساله اساسی در جامعه امروز ایران، نشت اطلاعات از طریق رسانه های دیجیتال مانند ماهوراه و اینترنت است. دولت هر چقدر هم که سعی و تلاش خود را صرف مسدود کردن راه های رسیدن اطلاعات به عامه مردم کند، با توجه به گسترش روز افزون شبکه های ارتباط جمعی، قطع کامل این مسیرها غیر ممکن به نظر می رسد و در حقیقت با سرکوب بیشتر این جریانات، تنها باعث گسترش تشنگی در جامعه نسبت به دلایل بازداشت و زندانی شدن این افراد می شود که شاید خود دولت و مسئولین کشوری، ناخواسته باعث افزایش آگاهی عمومی می شوند.


اما نیاز است نگاهی به جنبش های مشابه جنبش های مدنی کنونی ایران در تاریخ بیاندازیم. یکی از مهم ترین جنبش های موجود در قرن حاضر،جنبش دانشجویی، جنبش سیاه پوستان و هیپی ها در دهه شصت آمریکاست. این جنبش ها که گره خورده به هم در آن دهه در حرکت بودند، در انتها و با توجه به سرکوب های فراوان، ناگزیر به پیروز بودند. شاید مهم ترین دلیل این امر، افزایش چشم گیر آگاهی عمومی نسبت به خواسته های این گروه ها بوده است. اتفاقاتی که بی شباهت به وقایع چند سال اخیر ایران نیست. تجمع های کوچک و بی سر و صدا که با مداخله نیروهای دولتی و پلیس باعث ایجاد بزرگترین تظاهرات ضد جنگ و مخالف با وضع موجود آن زمان آمریکا در سال 1968 در لینکن پارک شیکاگو بود. تظاهراتی که منجر به فستیوالی عظیم به نام همایش زندگی شد. اما این وضع را می توان در نقاط دیگر دنیا هم مثال زد و بست داد که در حوصله این متن نمی گنجد.


اما همان طور که گفته شد، این روزها فشار بر فعالین دموکراسی در ایران صد چندان شده است، بازداشت تعداد زیادی از اعضای سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی، ادوار تحکیم وحدت و صدور احکام سنگین حبس و محرومیت های اجتماعی برای اعضای این سازمان، بازداشت گسترده، احضار و تهدید اعضای انجمن های اسلامی دانشجویی و همین طور اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویی، ادوار تحکیم وحدت، احضار و بازداشت گسترده فعالین حقوق زنان و کمپین یک میلیون امضا، فشار مضاعف بر گروه های حقوق بشری و ...، همه حکایت از وحشت حاکمیت نسبت به پاگیری جنبش های مدنی و متعاقب آن آگاهی عمومی دارد، که درست بلعکس این عمل حاکمیت، باعث فراگیرتر شدن این جنبش ها می شود.


این فشارها با نزدیک شدن به 16 آذر و روز دانشجو (که لازم به ذکر است توسط خود حاکمیت نام گذاری و تعیین شده است) که عنوان روز دادخواهی دانشجویان ایرانی در دهه 30 خورشیدی علیه ظلم و ستم را به دوش می کشد، دو چندان شده است. در تمام تاریخ دانشگاه مهم ترین محل جهت تبادل و انتشار اندیشه بوده است. شاید حاکمیت به درستی تشخیص داده است که اگر می خواهد از پیش روی جنبش سبز، که پس از انتخابات 22 خرداد شکل گرفته است جلوگیری کند، باید منابع تغذیه فکری این جنبش را قطع کند. اما در این بین اشتباهی فاحش مرتکب شده است، زیرا برای جلوگیری از بست و گسترش مکاتب فکری نمی توان آن ها را دربند کرد. خاصیت گروه های فکری و حلقه های مطالعاتی در پایستگی تفکر و اندیشه است. این خاصیت تنها با بازداشت اعضای این گروه ها، باعث افزایش انتشار آن ها می شود. به طور مثال، بازداشت اعضای حلقه مطالعاتی، دانشجویان و دانش آموختگان لیبرال دانشگاه های ایران، دولت تنها خدمتی به مردم کرد در جهت افزایش آگاهی عمومی نسبت به خواستگاه لیبرالیسم در جنبش های مدنی. کاری که شاید چندین سال فعالیت شبانه روزی را می طلبید، با کاتالیزوری به نام دولت به سادگی انجام شد.


حال باید به این نکته توجه داشت، که به دلیل وقایع پس از انتخابات، با بازداشت فعالین مدنی، سیاسی، اجتماعی، حقوق بشری، دانشجویان و منتقدان نمی توان جلوی حرکت مردم را گرفت، تنها این بازداشت ها باعث رادیکال تر شدن مردم می شود. اما به چه شکل؟


افرادی که به صورت حرفه ای به فعالیت در زمینه دانشجویی، سیاسی، اجتماعی و ... می پردازند، بر اساس خاستگاه عمل خود، باید بر اساس مطالعه و ایدئولوژی پیش روند، این ایدئولوژی بر خلاف ایدئولوژی های دهه 50 خورشیدی در ایران، ضدیت کامل خود با هر نوع خشونت را نشان داده است، حال این که عامه مردم، بهترین راه نشان دادن مخالفت خود را خشونت می دانند، شاید بزرگترین دلیل آن هم مشاهده انقلاب 57 در کشورمان باشد اما زمانی که گروه های ذکر شده که پایبند به اصل گفتمان هستند در صحنه حضور داشته باشند، از رادیکال شدن فضا جلوگیری می کنند.


با توجه به وقایع اخیر بیم رادیکال شدن فضای 16 آذر و روز دانشجو می رود. این روند که حاکمیت در قبال منتقدان خود که از راه مسالمت آمیز و با نقد حاکمیت سعی در تصحیح عملکرد آن دارند، باعث کشیده شدن مخالفین به فعالیت های زیر زمینی و افزایش اشتیاق نسبت به فعالیت های خیابانی می شود. تنها عملکرد دولت در قبال این افراد بست و نشر تفکر گروه های تحت فشار بوده است ولی با توجه به این که این آگاه سازی به صورت کامل و در جهت درست صورت نمی گیرد، افراد و نه گروه ها با حلقه فکری و سازمان دهی شده، مانند انقلاب 57 و انقلاب های مشابه در دیگر نقاط دنیا را به اعمال خارج از مرز تئوریک و علمی پیش می برد و همین امر باعث شکل گیری گروه های مردمی می شود، که دیگر حلقه فکری آکادمیکی آن ها را حمایت و ساپورت فکری نمی کند. در نتیجه در طولانی مدت، جنبش هایی با میل به خشونت، که بر اساس حس غریزی جامعه مهم ترین و موثر ترین راه مقابله است سوق می دهد. بازداشت و تحت فشار گذاشتن گروه های فکری منتقد، مانند حلقه دانش جویان و دانش آموختگان لیبرال که با نقد های سازنده، سعی در تصحیح مسیر حاکمیت در قبال مسائل گوناگون دارند، گستره آگاهی عمومی را بالا می برد، اما متاسفانه به دلیل عدم وجود پشتوانه فکری کافی در بین گروه های بزرگ تر تازه تشکیل، عواقب متذکر بالا گریز ناپذیر است.


منابع:


جنبش دانش جویی در آمریکا، گرد آوری نادر فتوره چی، انتشارات فرهنگ صبا


دانش نامه سیاسی، داریوش آشوری، انتشارات مروارید


آموزش دانش سیاسی، حسین بشیریه، انتشارات نگاه معاصر


دانش نامه الکترونیکی ویکی پدیا

Read more...

برای علیرضا موسوی، که میهمانان تولدش، تنها بازجوها هستند

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه


 

علیرضا موسوی امروز پشت دیوارهای زندان است، در سلول های انفرادی 209، تنها هم کلامش بازجویانی هستند، که نه علیرضا حرف آن ها را می فهمد، نه آن ها حرف علیرضا را. تنها شمع تولدش، سیگار بازجوهاست که دود می شود در هوای مه آلود زندان.


علیرضا تنها برای اندیشه اش بازداشت شد، برای این که نخواست باور کند، حقیقت یافتنی نیست، جرمش این بود. جرم کمی نبود، نزدن مهر سکوت بر لباهش، لب هایی که امروز تنها باید برای جواب به بازجوها باز شود. سخنی برای گفتن ندارد آقای بازجو، حتی کیکی که سیگار شما را به جای شمع بر آن بگذارد و فوت کند، حداقل بگذارید چند کبریت برای خودش آتش بزند، و تنها ترین تولدش را فوت کند، سالی که گذشت، فکر کند، برای چه این همه خیابان ها را بالا و پایین کرد که مردم حضوری انقلابی پای صندوق های رای داشته باشند، فکر کند، که فکر کردن کاری بس زشت است که نباید در این روزگار به آن تن داد. ولی می دانم، امروز تمام دیوارها در برابرش زانو می زنند و می گریند، که ای کاش توانی برای حرکت داشتند.


علیرضا، نمی دانم در آن جا که هستی می دانی یا نه، اصلا به تولدت فکر می کنی یا نه؟ نه حرفم از پایه اشتباه است، روز تولد آدمی مهم ترین روز زندگیش است، مگر می توان فراموش کرد، می دانم در ذهنت تک تک 21 شمع کیکت را فوت می کنی، شمع هایی که تنها آتش شوق می آفرینند. شمع هایی که جرات سوزاندن فکرت را ندارند.


علیرضا، بیرون که آمدی، تولدی می گیریم، تولد رهایی از بندی و ورود به بندی دیگر. می دانم بازجو ها به تو می گویند، دیگر از امروز باید منتظر باشی تا تمام شمع های تولدت را در زندان فوت کنی، ولی این را هم خوب می دانم، که تو اگر به چهره آن ها نگاه نکنی و بخندی، در دلت خواهی خندید که هیچ دیواری پایسته نیست.


علیرضا، می دانم که به زودی از بند رهایی میابی و می آیی. پس تا آن موقع منتظرت هستیم و کس کیک تولدت را نمی برد. رقص چاقو زیباییش در برابر صاحب مجلس است، حالا که آن جایی کسی نای رقص چاقو هم ندارد.

 


علیرضای عزیز، زاد روزت خجسته.

Read more...

بی مقدمه

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

از هیچ چیز به اندازه انتظار کشیدن نفرت نداشتم، چرا یک چیز و آن هم روز تولد است که زادگاه انتظار است. تولد بیگانگی با دنیای درونیست، دنیایی آزاد، بی هیچ قید و بندی، بی بند وبار ترین دوران زندگی آدمی، تنهایی و تنهایی، چیزی که دوست داشتم هرگز از دست نمی دادم. انتظار می کشی که هیچ چیز عوض نشود. انتظار می کشی که کاش تنهاییت را از دست نمی دادی و امروز، تنها، به تنهایی از دست رفته ات می اندیشی.


فردا روزی دیگر خواهد بود، من زاده شدم، درست 12 ساعت بعد از نوشتن این خطوط. نه ماه انتظار کشیدم که تنهاییم، خودم و همه چیزم را از دست بدهم، انتظار کشیدم ببینم این همه خانه های خالی ذهنم را چگونه پر کنم. حالا 12 ساعت مانده است که من برای بیستمین بار زاده شوم، و هر بار زاده شدنی پست تر.


می خواهم بخوانم، بخوانم، آنقدر بخوانم که دیگر ارزش خواندن نداشته باشد، شاید آن روز پیدا شود همزادی که بخواندم. دوباره 365 روز دیگر به سراغت می آیم با همین انتظار کودکانه، با انتظاری که با تو بزرگ می شود و هیچ گاه متوقف نمی شود. انتظار داری هر ثانیه آنقدر طولانی شود که بتوانی گذرش را درک کنی، بتوانی بیاندیشی که در هر ثانیه می توان هزار بار گفت، تولدت مبارک، مبارکی شوم، از پس اجبار. اما حالا دیگر چیزی نمانده است، من پیر می شوم و هر روزم را مرور می کنم، هر روزی که از چهار دیواری خارج شدم و به چهار دیواری وارد ولی هیچ کدام بوی تنهاییم را نمی دهد، بوی همزادی که با من زاده شد و امروز فکر می کنم که دفن شده است. ثانیه ها آنقدر سنگین شده اند، که دوش ساعتم روی ساعد دستانم خم شده است. زاده می شویم، گریه می کنیم و آرزویی که هیچ گاه به حقیقت نمی پیوندد، آرزویی دیرینه به بازگشت، بازگشت به دوران خوشی، سر زندگی، بوی رازیانه و رازقی، بوی نسترن ها زیر شبنم صبح گاهی، بوی یاس های باغ پدر بزرگ، بوی درخت یاس کنار حیاط خانه، بوی اتاق کودکی.


بوی عید ها و عیدی ها، بوی تنهایی. زبان پیدا می کنیم، زبان ها را به هم می مالیم، به جای جای زندگیمان که طعم گس لبان دیگری را در خود دارد. طعمی که با ما زاده شد و هر روز بزرگ تر می شود و نوید می دهد، که های، دیگر هرگز بازنمی گردی، نه به آن نوستالژی های کودکانه، نه به آن حیاط ولنگار، نه به آن همه دغدغه کودکی که با یک خنده تمام می شود.


روزی پیدا می شوم، زیر همین دیوارهای سیمانی، گلی می کارم، بارورش می کنم، آن قدر هم خوابگی با گل ها را دوست دارم، که نمی توانم بگویم از زندگی جاوید بهتر نیست. آن قدر با گلم می خوابم که بوی تنم، بوی او شود. بویی که هیچ دستگاه تقطیری آن را بیرون نمی کشد، که تنها مال من است، مال هم زاد من، درخت گلی که هیچ گاه ریشه ندواند و خشکید ولی می دانم سبز می شود، بارور می شود و من هر صبح از عطر گل های آن از خواب بیدار می شوم، در آن شنا می کنم و آغاز می کنم تمام سرمشق های زندگیم را.


زاد روز من، روز مرگ گل های باغچه بود، روزی که همه ی بادها با کوچه آمیزش کردند، روزی که خودم نمی دانستم، آنقدر بزرگ و حقیر که از حیاط خانه امان پیدا بود.

 


3 آذر 1388


تهران، ساعت 1 بامداد


+پی نوشت: سر ناسازگاری دارد روزگار، می گذرد بی هیچ نشانه ای، با تمام خاطرات خوب و بد و هر روز پیرتر می شویم که مبادا، جوانی گل ها را جشن بگیریم.


+ پی نوشت: خبر تازه ای ندارم،


فقط چند صباح پیشتر،


دو سه سایه که از کوچه پایین می گذشتند


روسری های رنگین بسیاری با خود آورده بودند،


ساز و دهل می زدند


اما کسی مرا نمی شناخت


راهمان دور و دلمان کنار همین گریستن است


خدا را چه دیده ای ری را!


شاید آنقدر باران بنفشه بارید


که قلیلی شاعر از پی گل نی


آمدند ، رفتند دنبال چراغ و آینه


شمعدانی ، عسل ، حلقه نقره و قرآن کریم


حیرت آور است ری را ،


حالا هر که از روبرو بیاید


بی تعارف صدایش می کنیم بفرما !


 

امروز مسافر ما هم به خانه بر می گردد!!!!


اما نمی دانم چرا مسافر من هرگز بر نمی گردد!!!!!

Read more...

16 آذر،حافظه تاریخی ما

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

16 آذر و روز دانشجو، روزی پر تلاطم در تاریخ ایران است. از 16 آذر 1332 که شاید بتوان گفت اولین واقعه خونین در تاریخ دانشگاه های ایران است، این روز وقایع بسیاری به خود دیده است. در سال های پیش از انقلاب این روز را می توان تنها روز اعتراضات دانشجویی به حکومت دیکتاتوری و نظام شاهنشاهی دانست که دانشجویان ایرانی خارج از کشور نیز در سراسر دنیا و به دور از ایدئولوژی های موجود و دیدگاه های متفاوت هم صدا و هم راستا فریاد دادخواهی سر می دادند. اما همواره در داخل ایران روزهای منتهی به 16 آذر همراه بود با امنیتی شدن فضا و گاه و بی گاه بازداشت دانشجویان. اما حکومت شاه با این فشار تنها فضایی را برای تشکیل یک کلاس فشرده آموزشی فراهم می آورد برای دانشجویانی که هیچ اطلاعی از 16 آذر نداشتند و تنها با این افزایش جو امنیتی، به دنبال چیستی این روز می رفتند و هر سال بر تعداد دانشجویانی که به اعتراضات این روز می پیوستند افزوده می شد.


البته در سال های بعد از انقلاب هم شانس با این روز همراه نبود و مسئولین نظام اسلامی این روز را روزی به دور از انقلاب اسلامی می پنداشتند که در واقعیت هم همین گونه بود. زیرا دانشجویانی که در این روز شهید شدند بر اساس جو قالب زمان، بر اساس دلبستگی به ایدئولوژی چپ و در اصل مخالفت با نظام سرمایه داری و یا به زعم آنان امپریالیسم به پا خواسته بودند و در کریدور های دانشکده فنی شهید شده بودند. این روز در سال های پس از انقلاب هم تنها نام خیابانی را در ضلع غربی دانشگاه تهران یدک می کشید و تا زمانی که جو کمی ملایم تر شد و 16 آذر هم اسلامی و از آن به بعد با برگزاری میتینگ ها و جلسات و نقد جنبش دانشجویی این روز ادامه پیدا کرد. اما در سال های اخیر که فعالیت های جنبش دانشجویی بیشتر شده است و گاهی فضای دانشگاه را رادیکال تر از حد انتظار می کند، این روز به دوران پیش از انقلابش نزدیک تر شده است به طوری که جو امنیتی بر دانشگاه و حتی خیابان های منتهی به دانشگاه ها افزایش میابد، در عین حال شمار نشریات دانشجویی و جلسات گروه های منتقد دانشجویی و در راس آن ها انجمن های اسلامی نیز افزایش چشم گیری میابد. اما در مقابل، هر سال تعداد بسیار زیادی از دانشجویان در هفته های منتهی به 16 آذر بازداشت می شوند. البته این برداشت اشتباه حاکمیت است که در چند سال اخیر مرتبا و مکررا در رابطه با روزهایی مانند 16 آذر و 18 تیر تکرار می شود به امید این که جو امنیتی مانع از برگزاری تجمعات و اعتراضات این روزها شود.


اما این عمل حاکمیت و افزایش جو امنیتی خود به مثابه کلاسی فشرده، آموزشی همگانی در دانشگاه ها ایجاد می کند، که حتی دانشجویانی که علاقه ای به مباحث سیاسی ندارند، بر اثر این جو امنیتی، به دنبال چیستی این روز ها بروند و در نتیجه، هر سال بر تعداد دانشجویان معترض افزوده شود، همان اشتباهی که در دوران پیش از انقلاب هم شاهد آن بودیم. و نه تنها حافظه تاریخی مردم را تقویت می کند. به طور کلی می توان گفت افزایش فشار مانند حمایت از یک واقعه عمل می کند و چه بسا افزایش فشار و جو امنیتی را بتوان کاتالیزور افزایش آگاهی عمومی نسبت به مسائل دانست.


امسال هم حاکمیت با  پیش فرض احتمال برگزاری تجمعات و ایجاد تحرکات در دانشگاه های مختلف کشور، از هفته ها پیش تر از 16 آذر، شروع به بازداشت و تهدید و ارعات دانشجویان و فعالین دانشجویی کرده است. نمونه بارز آن بازداشت تعدادی از دانشجویان لیبرال و دانشجویان دانشگاه علامه تهران و یا افزایش فشار بر دانشجویان دانشگاه های شیراز و تبریز و دانشگاه آزاد و ... دانست. همین طور صدور احکام سنگین زندان برای فعالین دانشجویی مانند عبدالله مومنی.


اما تاریخ ثابت کرده است که این نوع فشارها تنها باعث فعال شدن پتانسیل های نهفته دانشجویی و حضور چشمگیرتر دانشجویان در این وقایع می شود و البته در سال جاری که اعتراضات از حد دانشگاه فراتر رفته است و مردم عامه نیز به این اعتراضات پیوسته اند. پس می توان چنین نتیجه گرفت، که بازداشت دانشجویان و فعالین دانشجویی و مدنی، تنها باعث رادیکال تر شدن فضا می شود که زمام امور را از دست صاحب نظران نیز به در می برد و شاید شاهد وقایع ناگواری باشیم.


با این توضیحات، به نظر می رسد، حاکمیت می تواند با آزاد کردن دانشجویان و جلوگیری از امنیتی شدن فضا، بتواند کمی از رادیکال شدن فضا جلوگیری کند، تا شاید با این رویه فضای مذاکره و مباحثه فراهم شود.

Read more...

گل زرد و گل زرد و گل زرد، به یاد دوستان دربندم

۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

گل زرد و گل زرد و گل زرد


بیا با هم بنالیم از سر درد


عنان تا در کف نامردمان هست


ستم با مرد خواهد کرد نامرد


باز بی خبری، باز بی خبری از دوستانم، امشب سومین شبی است که سورنا و مهرداد و علیرضا سر بر سنگ یا موکت های انفرادی می گذراند و از دنیای بیرون خود بی خبرند، حتی نمی دانم در کجا بازداشت هستند. اما مساله تنها در زندان بودن آن ها نیست، مساله بی خبری کامل از آن هاست، وقتی نمی دانی در کجا بازداشت هستند و حتی نمی دانی کدام ارگان بازداشتشان کرده است، بیشتر دلت می لرزد، مبادا به دست اطلاعات سپاه افتاده باشند، مبادا به آن ها غذا ندهند، مبادا اجازه دست شویی نرفتن نداشته باشند. همین چیزهای ساده است که می شود مساله ای بزرگ در چهاردیواری های زندان.


ولی می دانم که مقاومند و همین حالم را بهتر می کند، می دانم که فکرشان را در هیچ چهاردیواری نمی توانند ببندند. فردا باید منتظر خبرهای جدید بود، هرچند فکر نمی کنم تا چند روز دیگر خبر خوش آیندی شنیده شود. ولی باز می توان امیدوار بود.


دلم برای سورنا که قرار بود جمعه ببینمش،برای علیرضا که بر سر اسممان دعوا کنیم،برای عبدالله با آن صدای شیرین سر پر مشغله اش، عباس که مدتی بود از او بی خبر بودم، برای سلمان که از اقتصاد بگوید، محمد که شعر بخواند،  حسن که بخندد، مهرداد و همه ی دوستان دربندم تنگ شده است.

Read more...

آقای بازجو، دوستان من آزاد می شوند، ولی تو همچنان در زندان می مانی

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

 هنوز در تب و تاب بازداشت سلمان سیما و محمد صادقی و حسن اسدی بودم و داشتم نامه ای برای دوستان دربندم می نوشتم، از بازداشت سلمان، که مریض بود و با همه دردسر هایش و درس نیمه کاره اش، هیچ گاه زمین نمی نشست، از محمد که در اوج عصبانیت هم شعر می خواند و از حسن که هیچ گاه خنده از لبانش دور نمی شد. داشتم می نوشتم برای خودشان که دلتنگشانیم، برای بازجوهایشان که باور کنند جرمی جز دادخواهی نداشته اند و برای خانواده شان که بدانند دوستانمان را فراموش نمی کنیم. اما هنوز نیمه کاره بود و زمان می برد تا کامل شود.


حدود ساعت 8 شب یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت، فکر می کند سورنا بازداشت شده، ببینم می توانم خبری از او بگیرم یا نه، با چند تلفن و چند خبر نصف و نیمه اطمینان پیدا کردم که بازداشت شده، سعی کردم فکر نکنم چه افراد دیگری بازداشت شده اند، ولی مگر می شد، بعد از چند ساعت مطمئن شدم، که مهرداد و علیرضا و سینا و البرز و ... هم بازداشت شده اند. خبر بد بود با اعلام خطر، اعلام خطری برای بازداشت دیگر دوستان. دیگر از آن ساعت از هر تلفنی می ترسیدم، لرزم می گرفت، فاجعه بزرگ تر از آنی است که بتوان باور کرد. پیش از آن هم که خبر بازداشت عباس حکیم زاده. اینقدر اسم زیاد است که می ترسم نام کسی از قلم بیافتد. به یاد مادر و پدر عباس می افتم، که روزها و ساعت ها پشت در اتاق بازپرس ویژه امنیت می نشستند منتظر دیدار با حداد و سبحانی و من که هر روز برای پیگیری پرونده ام به آن جا می رفتم، تنها می توانستم بگویم، آزاد می شود، نگران نباشید، حرفی که با زدنش خودم هم از خودم بدم می آمد چیز دیگری برای گفتن نداشتم.


حالا دوستانم باز بازداشت شده اند، زبانم از بیان قاصر است، نمی دانم چه کاری می توانم بکنم، چه باید بگویم، کجا بروم، گیجه ای که سرم را به درد می آورد. اما برای دوستانم می نویسم، برای دوستانی که نمی دانم چقدر باید منتظر بمانم، چقدر باید این سوی دیوارهای اوین بنشینم، چقدر باید چشم به در باشم و منتظر خبر که شاید زودتر آزاد شوند. اما می دانم، زندان برای همیشه نیست؛ آزاد می شوند و رها، ولی آقای بازجو، شما باز همان جا هستید، بی هیچ تفاوتی، شاید آدم ها فرق کنند ولی همه یک چیز می گویند، می گویند، "انسانم آرزوست" آرزویی که شما آن را سلاخی می کنید، سلاخی می کنید که شاید ذهن ها را بشویید و افکارشان را پاره کنید، اما خوب می دانید، همیشه شما آن سوی دیوار هستید و دوستان ما، حتی در آن چهاردیوار آزاد و رهایند، فکر می کنند و می اندیشند. جرمشان همین است، پس با آن ها حرف بزن، بپرس شاید یادت بیاید، از همین جنسی، از همین خون و آب خاک، تنها فرقت این است که نمی خواهی باور کنی انسان آزاد زاده شده و به بهای آزادی از بهشت رانده، پس آزاد باش، زندان آنقدر سخت تر از رانده شدن از بهشت نیست. دوستان ما روزی آزاد می شوند، از بند رها می شوند و به این سوی دیوار می آیند، ولی به این فکر کن، که هم چنان تو باید آن سوی دیوار بمانی و سوالات تکراریت را مرور کنی.


+ شاید تنها خبر خوب امروز انتقال عبدالله مومنی به بند عمومی باشه! چقدر دلتنگشم

 

+ بازداشت گسترده فعالین دانشجویی لیبرال در تهران، مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران

Read more...

  © Free Blogger Templates Columnus by Ourblogtemplates.com 2008

Back to TOP